دکتر صدیقی یار وفاداردکتر مصدق
۲۹اردیبهشت سالگرد درگذشت دکتر غلامحسین صدیقی است. نگاهی کوتاه داریم به زندگی سیاسی این مرد «در سایه» که هیچکس حتی مخالفین هم نتوانستند نقطه ای تاریک در زندگیش بیابند. وی بنیانگذار علم جامعه شناسی در ایران شناخته می شود که با تربیت استادهایی در دانشگاه تهران ان را گسترش داد تا رفته رفته به یکی از دروس مهم در ایران بدل شود. وی در این رابطه می گوید:(در مهرماه ۱۳۱۹ که بنده درس جامعهشناسی را در دانشگاه تهران شروع کردم حتی لفظ و عنوان جامعهشناسی در ایران به این نحو معمول نبود و آن را «علمالاجتماع» میگفتند و در هفته ۲ساعت در دانشسرای عالی دانشکده ادبیات و دانشسرای عالی دانشگاه تهران به عنوان علمالاجتماع پرورشی تدریس میشد. در سال ۱۳۱۹ تنها ۵علم از علوم اجتماعی که حتی مردم به اصطلاحات آن هم آشنا نبودند در ایران تدریس میشد. خوشبختانه اکنون چنانچه میدانید ساعات درس جامعهشناسی در ایران از دهها میگذرد و علوم اجتماعی در پانزده درس تدریس میشود۱)
دکتر صدیقی اگرچه زندگی پرتلاطم و چالش برانگیزی داشت٬ ولی در عمل همواره راه اعتدال و عقلانیت را برگزید و هیچگاه احساسی عمل نکرد و در موجهای عظیم که میلیونها نفر را با خود برد غرق نشد. زندگانی او ثابت کرد که یک رجل سیاسی هم٬ میتواند صادق و پاکدست و میهن دوست باشد.او سالها در راه دمکراسی و لائیسیته کوشش کرد چندین بار دستگیر و به زندان افتاد . محاکمه او و صد البته کل نیروهای «ملی مصدقی» حقیقتا داغ ننگی بر پیشانی رژیم شاه است. زیرا که دادگاه نظامی و غیرقانونی برای انها تشکیل شد . انان نه جرمی مرتکب شده بودند و نه جز صلاح مملکت و شاه خواسته ای داشتند. راه انان همواره روشن بود. شاه سلطنت کند نه حکومت ٬اجرای تمام و کمال قانون اساسی مشروطه٬ انتخابات ازاد و بدون دخالت دربار٬ ازادی مطبوعات و جراید٬ ازادی دکتر مصدق و کلیه نیروهای ملی دربند٬ ازادی احزاب تشکلها و سندیکاها٬ برخورد قاطع با فساد دولتی و درباری. اما گوش شنوایی وجود نداشت و وی را محاکمه و به زندان افکندند .دکتر صدیقی در زمان محاکمه اشای چنین گفت:
من مردی هستم که ۲۷ سال با این جثه ضعیف و بدن لاغر زحمت کشیدم و درس خواندم بعد از آن ۱۶ سال تحصیل کردم و می توانم افتخار کنم تنها استاد در رشته بخصوص خود(جامعه شناسی) در ایران هستم ولی با تمام افتخاراتی که در تمام زندگی نصیب من شده است افتخاری را بالاتر و برتر از افتخاری که خلال بیست ماه اندی همکاری با جناب آقای دکتر محمد مصدق نصیب من شد نمی دانم.
او وزیر پست و تلگراف در دولت اول دکتر مصدق و نیز وزیر کشور در دولت دوم وی تا ۲۸ مرداد بود و برگزار کننده اولین رفراندوم (نظرخواهی مردمی) در تاریخ ایران است . انقلاب برای صدیقی شاید هیجان انگیز نبود زیرا او جامعه فرد پرست و منجی پرور ایران را دقیق میشناخت. او میدانست که انقلاب تا وقتی در درون افکار توده رخ ندهد نوع و شکل نظام شاید عوض شود ولی محتوی ان تغییر نخواهد کرد و استبداد به شکل دیگری روی نشان خواهد داد.غلامحسین صدیقی هرگز با انقلابیون ۵۷ همراه نشد اما دلایل و علل انقلاب را خوب درک میکرد از آنرو که درسش را خوانده بود و تدریس کرده بود. او در بحبوحه امواج خروشان انقلاب مانند بسیاری از تحصیلکردگان آن زمان بر موج انقلابیگری تودهها سوار نشد و همواره مدافع اصلاح و رفورم ماند. او در مدت یکماه ۲ پیشنهاد نخست وزیری را رد کرد . شاه به او پیشنهاد نخستوزیری داد اما او نپذیرفت. او پیش شرطهای در نظر داشت از جمله :قانون اساسی باید به دوران قبل از الحاقهای شاه بازگردد و شاه دخالت در امور دولت نداشته باشد.رای تمایل که سنت مشروطیت است از مجلس اخذ شود و اینکه شاه باید در مملکت بماند . شاه که فشارهای بین المللی را پیشرو حس میکرد و خود نیز عجله داشت که از ایران خارج شود اصراری نورزید. او ملاقاتش با شاه را چنین بازگو کرده:
وقتی از این جلسه به منزل آمدم بسیاری از دوستانم به دیدنم آمدند، بعضی تبریک گفتند و گروهی از سر دلسوزی کوشش کردند مانع من شوند. ولی در آن شرایط من واقعاً نگران کشورم بودم. حتی یکی از این دوستان من در جبهه ملی همراه با گروهی به منزل من آمد و نامهای از دوست دیگری به من داد و با اصرار خواست نخستوزیری را نپذیرم ولی وقتی من حقایق پشت پرده جبههملی را برای او باز گفتم، وقتی از رابطهام با دکتر مصدق که تا پایان زندگی آن آزاده مرد، دوام داشت حرف زدم و وقتی تلاشم را برای احیای جبهه ملی حتی در زندان برشمردم، دوست من گریست و شاید در آن لحظه از اینکه «جبهه ملی» به محض شنیدن نام من به عنوان نخستوزیر اعلام کرد که من سالهاست در جبهه فعالیت ندارم، ناراحت و غمگین شد. من همواره در جستوجوی حقیقت بودهام و هیچگاه در برابر زور و دروغ سر خم نکردهام. آن روز حس کردم مملکتم به وجود من نیازمند است و تصمیم داشتم در آخرین روزهای زندگیم، دینم را به این آب و خاک ادام کنم. وگرنه نخستوزیری و حتی بالاتر از آن برای من نمیتواند وسوسهانگیز باشد اما شاید شاه از سخنان و پیشنهادات من هراسناک شد و بلافاصله به فکر ارتباط با آقای دکتر بختیار افتاد و دیدار بعدی من حاصل نشد.۲
او پس از پیروزی انقلاب هم دعوت مهدی بازرگان برای شرکت در دولت موقت را نپذیرفت.
صدیقی در بحبوحه انقلاب در مورد آینده ایران گفته بود:
«روزی خواهد آمد که شما در عرصه بینالمللی از آوردن نام ایران و ایرانی خجل و شرمسار باشید»۳
پی نوشت:۱(سخنرانیها و گزارشها در نخستین سمینار بررسی مسائل اجتماعی، تهران، اردیبهشت ۱۳۴۱ -تهران.موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی ۱۳۴۳).۲هفته نامه «امید ایران» ۸بهمن۱۳۵۷. ۳ از سایت ملیون.
نیما عیسی پور
