شرکت سابق و روزنامههای محافظهکار لندن دیروز عزادار بودند
سه شنبه ۲۷ مرداد ۱۳۳۲ سرمقاله ای تحت عنوان تیتر بالا به قلم دکترحسین فاطمی در باخترامروز به چاپ رسید:
لحن دیروز اخبار و تفسیرهای مطبوعات و رادیوی انگلیس بسیار غمانگیز، ماتمخیز و سوزناک بود. همین که به لندن خبر رسید که دستور «ارباب» نتوانست کاملا به موقع اجرا درآید و نوزاد ناپاک «کودتا» در مشیمه مادر خفه شد تاثر عمیق همه آن مجالس را که هنوز از محصول کودتای «آرنسید» کلنل همراه و الهام دهنده رضاخان – بهره میبردند و دربار را مجری اراده و تعالیم خود میدانستند فرا گرفت و بیشتر از همه روزنامههای محافظهکار برای «فراری بغداد» گریه و نالان سردادند و نوشتند آخرین حربهای را که ممکن بود با کمپانی سابق قرار و مدار سازش بگذارد از دست ما بیرون رفت و فرار او قدرت و قوت بیشتری به ملت ایران داد تا شانههای خودش را به هر قیمتی که هست از نفوذ خارجی رهایی دهد.
لندن که یک صد و پنجاه سال است در شرق تاج میدهد و تاج میستاند، سلسله منقرض میکند، دودمان پادشاهی میسازد، خرابهنشین را به کاخ سلطنتی میکشاند و دوستان ملتها را به خاک سیاه مینشاند، چند سال است از قیام مردم ما سخت رنج میبرد و نه تنها جزیره آبادان و خاک زرخیز خوزستان و نفوذ در تمام کشور پهناور ایران را از دست داده بلکه رستاخیز ملی ما سرچشمه و منشاء قیامهایی شده که تمام شرق میانه و آفریقا را زیر نفوذ معجزآسای خویش گرفته و قدرت خدایان نفت را آنچنان درهم شکسته که تاریخ امپراطوری «ملکه الیزابت» یک چنین حادثه عجیب و حیرت بخشی را تا به امروز هرگز به یاد ندارد.
انگلیسها هنوز خیال میکردند از دربار بیشرم، از دربار منفور، از دربار دشمن ملت و از یک قانون پلیدی و انقراض کاری ساخته است و «فراری بغداد» برای آخرین نفس خواهد توانست جنبش مردم قهرمان ما را در جلوی پای لردان غارتگر قربانی کند و مزد این خیانت عظیم به منافع و استقلال و آزادی مردم خویش را یکبار دیگر از ایشان بستاند.
اما از کابینه حکیمالملک که مسافرت شاه به لندن فراهم آمد و او توانست پس از فرار پدر و پیشآمد جنگ دوم جهانی از نو با کعبه آمال دربار تجدید عهد کامل کند و در طی همین مسافرت بود که طرح قرارداد الحاقی ریخته شد و موجبات فشار و تهدید به ملت از نو فراهم آمد و نقشه «بوین از دنیا رفته» برای تغییر قانون اساسی و افزایش اختیارات شاه مورد بحث و مذاکره قرار گرفت. «کمدی» پانزده بهمن فقط از این نظر درست شد که زمینه برای تصویب قرارداد الحاقی و ایجاد «موسسان» قلابی و حبس و تبعید زجر آزادیخواهان و مخالفین انگلیس کاملا حاضر و مهیا گردد.
آن کسی که برای درهم شکستن قدرت ملت چندین اصل از قانون اساسی را به وسیله موسسان «نصرالملک» و با آرا پارویی سپورهای شهرداری تهران و ولایات تغییر داد و اختیار انحلال مجلس را در هر لحظه و هر وقت که بخواهد منحصر به اراده لرزان و متغیر خود ساخت و راه فشار اجنبی را به مملکت صاف و هموار کرد و لیست انتخاباتی هر دوره تقنینیه را با نظر وابستههای کوچک و گمنام سفارت انگلیس فراهم میآورد امروز در نظر تایمز «بر اثر تعلیم و تربیت غربی خود یکی از پشتیبانهای پرحرارت رژیم پارلمانیست».
برای انگلیسها رژیم پارلمانی یعنی رژیمی که یک لیست صد و بیست سی نفری را کلنل «ویلر» و دکتر اقبال بنشینند و به تصویب شاه برسانند و به وسیله پادگانهای نظامی صورت مجلس انتخابات آنها را تهیه و به منظور تصویب قرارداد الحاقی یا عهدنامه اسارت نظیر آن پیمان به وکلای فرمایشی عرضه نمایند.
آن رژیم پارلمانی که «تایمز» «فراری بغداد» را هواخواه آن میشناسد عبارت از آنچنان رژیمی است که چند اصل از قانون اساسی حقوق ملت را اراده هوسباز درباریان لگدکوب کند و در روزهایی که سیل اعتراض و طوفان نفرت از این اعمال زشت و قبیح بر میخیزد همین «تایمز» مینویسد که فقط صد و هشتاد نفر برای اعتراض به انتخابات به پیشوایی دکتر مصدق به دربار رفتند.
در روزهایی که انتخابات دوره پانزدهم انجام میشد و تهران یک بار دیگر به وضع انتخابات دوره سردار سپه افتاده بود این «پشتیبان پرحرارت رژیم پارلمانی» همه آن خطاکاریها را با فرستادن چند وکیل شخصی نادیده گرفت و هنگامی که ساعد و اقبال و هژیر کمپانی انتخابات دوره شانزدهم را به وجود آورده بودند و لیست «سفارت» در شهرستانها توفیق کامل پیدا کرد در آن دو سه روزی که ما متحصن شده بودیم فقط جوابی که «پشتیبانی پرحرارت رژیم پارلمانی» به دکتر مصدق داد این بود که اعتراضی اگر هست در موعد مقرر به انجمنها بدهند!
مردم قهرمان تهران که از نزدیک جنایات دربار را به چشم خود میدیدند و مداخلات علنی شاه و اشرف و ملکه مادر هر دقیقه چون خار در چشم آنها فرو میرفت بپا خاستند و تصمیم گرفتند که نگذارند به حقوق آنها تجاوز شود و با همه صندوقسازیها و رسواییهای عوامل درباری بالاخره موق شدند هفت نفری را که هواخواه «دکتر مصدق» شناخته شده بودند به بهارستان روانه نمایند.
شاه که از حامیان جدی و سر سخت قرارداد الحاقی بود و جلسات کابینه در آن وقت در حضور خودش تشکیل میشد ساعد و وزرای بیارادهاش را به تقدیم لایحه الحاقی ماموریت داد و میخواست وعدهای را که در سفر «لندن» به اربابان خود داده است هر چه زودتر وفا کند و چون تصویب آن به آخر دوره پانزدهم نرسید اطمینان داشت که در دوره شانزدهم خواهد توانست با در دست داشتن اختیار انحلال مجلس کار را یکسره کند.
سنای اشرافی مرکب از اکثریت سرسپردگان سفارت انگلیس را هم برای تحدید حقوق ملت در قلب بهارستان به وجود آورد و عدهای منفورترین و کثیفترین پادوهای چهل پنجاه ساله سفارت را به آنجا فرستاد و به جای دکتر مصدق که وکیل اول انتخابات سنا بود ابراهیم خواجهنوری را که مورد حمایت و سفارش «لله آقا» و نفر هفتاد و پنجم قرارداشت به سنا فرستاد و مجلس مشورتی «فراماسیونها» به این صورت به ملت محروم ایران تحمیل گردید.
شاه با همه تلاش و کوششی که به کار میبرد و یکایک وکلا را برای تصویب قرارداد الحاقی به کاخ احضار میکرد در برابر اراده ملت مقهور شد و جبهه دکتر مصدق ابتدا توانست قرارداد الحاقی را در کمیسیون رد کند و بعد پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت را از مجلس بگذارند.
همان روزی که دکتر مصدق از مجلس رای تمایل گرفته بود تقیزاده و حکیمالملک و رجال دیگری که از آستین سفارت درآمده بودند بلافاصله شاه را ملاقات و به او گفته بودند فرمان نخستوزیری دکتر مصدق را امضاء نکن. گمان میکنم غروب شنبه پنجم اردیبهشت ۱۳۳۰ بود که من شاه را ملاقات کردم و حتی از در اطاق وارد شدم رو به من کرد و گفت: پیشوایتان هم که آمد، با آن نطق کذایی بر ضد موسسان از من فرمان نخستوزیری میخواهد؟ گفتم، حوادث بیشمار سبب شده که دکتر مصدق امروز زمامدار بشود، به دکتر مصدق نمیشود فرمان نخستوزیری نداد زیرا معمولا در جاهای دیگر رییسالوزرا باید مورد اعتماد ملت باشد و همین شرط اساسی و اصلی کار اوست و چون دکتر مصدق مورد اعتماد مردم ایرانست خیلی به نفع اعلیحضرت نخواهد بود که حرفهای مغرضین و مخالفین را بشنوید.
گفت: با موسسان چه خواهد کرد؟ گفتم این موضوع فعلا مورد بحث نیست. صحبتهای او این طور نشان میداد که از قدم اول سرسازگاری با ملت را ندارد و فقط کسی را میخواهد که مطیع صرف و غلام حلقه به گوش اداره اجرایی سفارت یعنی «دربار» باشد.
حوادث بعدی نشان داد که او مرد میدان همراهی با ملت نیست و هر وقت بتواند خنجر را به قلب هموطنان خود فرو میبرد.
مگر مسوول حقیقی کشتار سیام تیر و روی کار آوردن حکومت منفور چهار روزه قوام غیر از او دیگری میتواند باشد؟
سفارت از او خواست و «فراری بغداد» نیز که هر روز و هر دقیقه عظمت امپراطوری را به گوشش میخواندند خیال میکرد تخلف از دستور سفارت برای بشر ذیروح امکانپذیر نیست. اگر یک روز اوراق و اسناد پولهایی که در راه کشتن نهضت مردم ما از طرف «دربار» پخش شده کاملا کشف شود آن وقت خواهید فهمید که فحشهای روزنامهها و اعلامیههای اقلیت و مخالفتهای این و آن از چه «منبع موثق» آب میخورده است.
اکنون مطبوعات انگلیسی و «سرویلیام فریزر» در «بریتانیک هاوس» در عزا و ماتم فرو رفتهاند زیرا کاخی را که سی و دو سال پیش «آیرنسید» خشت اول آن را بنا گذاشت پریروز در برابر قوای ملت تسخیر شد و بزرگترین پایگاه انگلیس در ایران درهم فرو ریخت.
«پشتیبان پرحرارت رژیم پارلمانی» تایمز اکنون در آن سوی مرزهای ایران در انتظار سرنوشت «محمدعلی میرزا» است، اگر روزی در گوشه غربت فرصت فکر کردن پیدا کند ممکن است وجدان خفتهاش بیدار شود و به او اندکی مجال مرور در حوادث گذشته را بدهد. بدبختترین و ننگینترین مردم آن کسی است که راه خدمت به وطن را از دست بگذارد و طریق خیانت علنی و آشکار را اختیار کند.
«فراری بغداد» نوکری و بردگی انگلیس را بر پادشاهی ملت خود ترجیح داد.
سعدی چه خوب مکنون ضمیر مرا در این شعر آورده است:
عاقبت گرگزاده گرگ شود / گر چه با آدمی بزرگ شود